نوشته اصلی توسط
Alireza. 1
سلام من یه پسر 15 سالم.
از وقتی یادم میاد بابام منو دوست نداشت یعنی هیشکی دوسم نداشته هنوزم دوسم ندارن گاهی اوقات با خودم میگم شاید منو از گوشه خیابون پیدا کردن و اوردن بزرگ کردن ولی بعد ک خوب فکر میکنم میفهمم اگه از خیابونم پیدام میکردن بهم محبت میکردن یا حداقل یه نگاه با ترحم بهم میکردن ولی اصلا اینطور نیست مثل اینکه اصلا نمیخواستن من باشم و باریم رو دوششون یادمه وقتی 6 سالم بود نصف شب از درد دندون نمیتونستم بخوابم و گریه میکردم بابام بجای اینکه بیاد ارومم کنه یه سیلی زد تو گوشم.
سیر کردن شکم بچه ها وظيفه والدینه ولی من برای اینکه گرسنه نمونم صب تا شب مث سگ براشون کار میکنم.
همیشه میدیدم که خواهرامو بیشتر از من دوس دارن هر چی میخواستن فراهم میکردن ولی من دوساله که میخوام پول بدن یه جفت کفش بخرم و کفش کهنه های خواهرمو میپوشم.
چند بار خواستم از خونه فرار کنم ولی بعد دیدم جایی ندارم که برم واسه همین موندم.
من از اونا هیچی نمیخوام نه پول نه لباس و نه چیزه دیگه ای من فقط میخوام یکم بهم محبت کنن نمیخوام بدون دیدن یه نگاه محبت آمیز از طرفشون بمیرم کسی از آینده ی خودش خبر نداره شاید یک دقیقه دیگه بمیرم و حتی نتونم جواباتون رو ببینم.
من خواسته زیادی ندارم حاضرم تا اخر عمر نوکریشون و بکنم ولی باهام مثل آدم رفتار کنن جلو دوستام ضایعم نکنن یه بار رفتم هیئت همین که اومدم بیرون بابام جلو دوستام ظرف غذا رو گرفت و زد توسرم بعدشم همونجا یکم کتکم زد جلو همه.
نمیدونم واقعا چیکار کنم